راست گفتند...

الان ک دارم این مطلب رو مینویسم دراز کشیدم و لامپ رو خاموش کردم، چشمم درد میکنههمسر با داداشش رفته بنگاه جنس بخرن، من گفتم چیزی نمیخوایم،، چون راستش پول نداریم اصلا... موجودیمون دوازده هزارتومن بود ک راست گفتند......

امشب شب تولد منه

عاشق روز تولدم, هستم، روز و ماهشو خیلی دوسدارم

امشب همه جمع بودیم خونه مادرجون، میخواستیم شیرینی بخریم ولی من گفتم ولش کن روم نمیشه جلو شوهرای خواهرشوهرام.

امشب آبجی کادو تولدم,و داد، یه تاپ بافت یاسی رنگ ، خیلی قشنگه.

....

امشب ما و جاری اینا قراره بمونیم خونه مادرجون چون گازمون قطع شده.

.....

بانو . بانو جان

بانوی خوش قلب و مهربان

تولدت مبارک

 

راست گفتند......

داریم بر میگردیم خونهسشنبه رفتیم سمت گناوهاول رفتیم دیلم، یه شب اونجا بودیم و بعدشم گناوه.سفر خوبی بود هرچند ک احساس میکنم قیمتا خیلی بالا بود، درست مثل شهر خودمون.هنوز سه ساعت دیگه داریم تا برسیم به راست گفتند......

امروز بابا ۲ میلیون ریخت ب حسابم

همینطوری...ب اجی گفته بود ک چون خودم دارم قسطای وام جهیزیه مو میدم میخواد کمکم کنه.

بنده خدا اونموقع ک من ازدواج کردم پول نداشت. تازه یکم پول اومده ب دستش

دمش گرم

میتونم دوتا از قسطای وام خودم ک عقب افتاده بود و یه قسط وام ازدواجمونو باهاش بدم.

۲۰۰ هم ازش یه سکه پارسیان میخرم برا هدیه عقد آجی انشالله.

کاش یه شال و کلاهم بخرم برا خودم...انقد دوس دارم ک نگو.

خدایا شکرت

خدایا لطفا به زندگی ما و زندگی همه ی بنده های دیگه ت برکت فراوان بده.

راست گفتند......

ینی یروز ک هول هولکی و مث اسکلا میری بیرون دقیقا همون روز باید همکار سابقت و شوهرشو ببینی.

چند ماهی میشه ک بچه دار شدن

بچشون خوشگل بود

تو تمام دقایقی ک داشتم دم ماشینشون باهاشون حرف میزدم ب این فکر میکردم ک کاش ابروهام و سیبیلام ک سیخ سیخی زده بیردن معلوم نشه،، و همینطور چنتا جای جوش رو صورتم.

خب اینم نتیجه ی زیر پا گذاشتن قانون همیشه مرتب بودن

راست گفتند......

کلافه ماحساس می کنم انگار برا زندگی ساخته نشدمتو هر نقشی که قرار می گیرم نمی تونم درست انجامش بدمالان من زن یه خونه مولی نمیتونم انواع غذاهای خوشمزه رو درست کنمنمیتونم ترتیب یه مهمونی بدم و بدون کمک ک راست گفتند......